سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آخر چگونه از دلت آمد بهار من

چیزی نمانده است، پشیمان کنی مرا
با دستهای عاطفه حیران کنی مرا

آخر چگونه از دلت آمد بهار من
تسلیم دست های زمستان کنی مرا

من شکوه ای نمیکنم اما چه عیب داشت
یک شب به باغ خاطره میهمان کنی مرا

می خواهم از جزیره چشمت گذر کنم
با یک نگاه طعمه توفان کنی مرا

 هر چند باز تشنگی ام را سروده ام
می شد پر از ترانه باران کنی مرا

معصومه سادات شاکری